هدف خداونداز آفرینش انسان و هستی چیست؟

دروس دین و زندگی متوسطه دوم

هدف خداونداز آفرینش انسان و هستی چیست؟


 هدف خداوند از آفرينش انسان و هستي چيست؟

اين سؤال سابقة ديرينه‌اي داشته و مانند برخي از مسائل فلسفي، براي همگان مطرح است. غالب مردم مايلند بفهمند كه هدف از آفرينش هستي چه بوده است؟ و پيش از بيان پاسخ تفصيلي لازم است به يك نكته اشاره شود و آن اينكه، پاسخ اين سؤال در گرو تفكيك بين دو اصل است:
1ـ «فاعل = خدا» از آنجا كه خدا موجود كامل و بي‌نيازي است، كوچكترين غرضي كه رفع حاجت از او كند، نداشته است.
2ـ «فعل = كارهاي خدا»، پيراسته از عبث و لغو بوده و حتماً داراي هدفي است. و اين غايت مربوط به خود فعل است نه به فاعل.
به عبارت كوتاه ‌تر، «فاعل» فاقد «غايت (هدف) است و «فعل» داراي «غايت». تفاوت ميان اين دو جمله، بسيار وسيع است و عدم تفكيك ميان اين دو، پديد آورندة مسائلي از اين قبيل است.
توضيح اينكه:
كساني كه اين سؤال را مطرح مي‌كنند، فاعليت خدا را مانند فاعليت مخلوق پنداشته‌اند، زيرا همان‌طوركه انسان، دست به كاري نمي‌زند مگر به خاطر كمبودي كه در خود احساس مي‌كند و در رفع آن مي‌كوشد، به گمان اينان، خدائي كه كمال مطلق است و كوچك‌ترين كمبودي در او وجود ندارد، نيز بايد در  خلقت غرضی داشته باشد، چرا كه فقدان غرض، دليل «عبث» بودن است.
در بحث شناخت صفات خداوند، بزرگترين سد و مانع، همين مقايسة اشتباه است، لذا اصل اولي در اين بحث آن است كه ما بدانيم خداوند در هيچ چيزي به ما شباهت ندارد. ما موجودي هستيم از هر نظر محدود. و به همين دليل تمام تلاش‌هاي‌مان براي رفع كمبودهاي‌مان است. درس مي‌خوانيم، تا باسواد شويم وكمبود علم‌مان از بين برود، به دنبال كسب و كار مي‌رويم تا با فقر مبارزه كنيم، لشكر و نيرو تهيه مي‌كنيم تا كمبود قدرت‌مان را در برابر حريف جبران كنيم، حتي در مسائل معنوي و تهذيب نفس و سير مقامات روحاني، باز تلاش درجهت رفع كمبودهاست.
ولي آيا آن وجودي كه از هر نظر بي‌نهايت است، علم و قدرت و نيروهايش بي‌انتها، و از هيچ نظر كمبودي ندارد. معقول است كاري براي رفع كمبودش انجام دهد؟
از اين تحليل روشن به اينجا مي‌رسيم كه از يك سو آفرينش بي‌هدف نيست و از سوي ديگر اين هدف به آفريدگار باز نمي‌گردد، در اينجا به آساني مي‌توان نتيجه گرفت كه هدف حتماً وبدون شك چيزي مربوط به خود مخلوقات است. پس اگر در اينجا ميان «غرض فاعل» و «غرض فعل» تفكيك قائل شويم، قهراً مشكل، خود به خود حل خواهد شد. و لذا چنين مي‌گوييم: از آنجا كه فاعل، غني مطلق و كمال محض است، هيچ نوع كمبود و نقصي در او راه ندارد، نمي‌توان براي او غرض و غايتي انديشيد. غرض براي فاعل، از آنجا كه قبلاً نيز متذكر شديم از مسألة مقايسه سرچشمه مي‌گيرد. و اگر علماي كلام مي‌گويند: «افعال خدا معلل به اغراض نيست» مقصود صحيح از آن اين است كه بگوييم: غرض و غايتي كه به ذات خدا باز مي‌گردد در آنها وجود ندارد، زيرا او كمال مطلق است؛ هيچگونه كمبود و نقيصه‌اي در او راه ندارد تا در صدد رفع آن كمبود برآيد.
ولي اينكه مي‌گوييم؛ براي آفريدگار جهان، هدف و غرضي نيست، غير ازآن است كه بگوييم آفرينش هدف دارد و هدف‌دار بودن فعل، آن را از عبث و لغو بودن خارج مي سازد. هدف از آفرينش اين است كه هر موجودي را به كمال شايسته آن برساند، بدون آنكه در اين كار، نتيجه‌اي براي ذات پاك او وجود داشته باشد.
آفرينش نوعي احسان و فيض از جانب خدا وند، نسبت به موجودات «ممكن» است؛ يعني آنچه كه امكان خلق شدن دارد، خداوند به خلقت آن بخل نورزيده و از به وجود آوردن آن دريغ نمي‌كند. چنين آفرينشي «حسن ذاتي» داشته و اقدام به چنين فعلي كه ذاتاً پسنديده است، جز اين كه خود فعل زيبا باشد، به چيزي ديگر نياز ندارد. زيرا نشانة جود و فضل اوست. به عبارت ديگر: خداوند متعال همان‌طور كه «واجب بالذات» است. «واجب من جميع الجهات» نيز هست، از اين‌رو محال است كه موجودي قابليت وجود پيدا كند و از ناحية او به وي افاضة وجود نشود. هر موجودي كه بالقوه، امكان خلقت دارد در پهنة هستي قابليت و شايستگي برخورداري از فضيلت وجود را داشته و با لسان حال درخواست وجودو طلب كمال مي‌كند. آفرينش جهان يك نوع پاسخگويي به اين امكان و استعدادهاي طبيعي و ذاتي اشيا بوده و در حقيقت به كمال رساندن آنها است.
با آفرينش، وسايل كمال هر موجودي را در اختيار وي مي‌گذارد و ارادة حكيمانه‌اش بر اين تعلق گرفته است كه موجودات بي‌جان به صورت طبيعي و جبري به كمال خود برسند، در حالي كه ارادة حكيمانة او دربارة موجودي مثل انسان بر اين تعلق گرفته است كه از طريق اختيار و آزادي كمالاتي را كسب كند.
نفي هدف براي آفريدگار، غير از آن است كه آفرينش «عبث» و لغو باشد. و يكي از نقاط افتراق مكتب مادي و الهي همين‌جاست.
فلسفة مادي براي موجودات جهان و انسان، هدف و غرضي نمي‌انديشد. اگر از يك فيلسوف مادي سؤال شود كه جهان هستي براي چه هدف و غرضي پديد آمده است؟ در برابر اين پرسش عاجز و ناتوان است، زيرا جهان آفرينش را در ماده و پديده‌هاي مادي محصور ساخته است و به خداوند و جهان ديگر اعتقاد ندارد و در اين صورت هر چه در چهار ديواري جهان ماده به گردش مي‌پردازد و هر چه در پديده‌هاي مادي به مطالعه و بررسي مي‌پردازد، تا بتواند در اين محيط براي آفرينش آنها مخصوصاً انسان هدفي جستجو كند، جز با حيرت و بهت و سرگرداني و احياناً سلب و نفي، با چيزي روبه‌رو نمي‌گردد. لذا در نهايت پاسخ مي‌دهد كه در آفرينش هستي هيچ هدف و غرضي دركار نيست.
در حالي كه شخص الهي در اين مورد براي خلقت جهان و آفرينش انسان كه فعل خداوند است، غايت و غرضی مي‌انديشد كه نتيجة آن به تك تك موجودات جهان باز مي‌گردد. از اين رو الهيون، با قلب مطمئن براي تمام تحولات و حركت‌هاي زميني و كيهاني غرض مي‌انديشند، زيرا كه فعل خدا (نه ذات) او داراي هدف و غرضي است. قرآن مي‌فرمايد:
«افحسبتم انّما خلقناكم عبثاً و أنكم الينا لاترجعون» آيا گمان مي‌كنيد كه شما را بيهوده (و بدون هدف و غرض) آفريده‌ايم و شما به سوي ما باز نمي‌گرديد.[1]
با توجه به اين مقدمه بايد ديد، غرض از آفرينش چيست؟ غرضي كه ماية تكميل آفريدگار نباشد، ولي در عين حال فعل او را از عبث و لغو بودن خارج سازد.
هدف از آفرينش اين است كه هر موجودي را به كمال شايستة آن برساند، بدون آنكه در اين كار، نتيجه‌اي براي ذات پاك او وجود داشته باشد.
اساساً اصل آفرينش يك گام تكاملي عظيم است، يعني، چيزي را از عدم به وجود آوردن و از نيست، هست كردن و از صفر به مرحلة عدد رساندن است. بعد از اين گام تكاملي عظيم، مراحل ديگر تكامل شروع مي‌شود: و تمام برنامه‌هاي ديني و الهي در همين مسيرقراردارند .
ممكن است اين سؤال مطرح شود كه، اگر هدف از آفرينش انسان به تكامل رساندن اوست،  جاي اين سؤال باقي است كه: هدف از اين تكامل چيست؟پاسخ سؤال با اين جمله روشن مي‌شود كه تكامل، هدف نهايي و يا به تعبير ديگر «غاية الغايت» است. توضيح اينكه: اگر از محصلي سؤال كنيم براي چه درس مي‌خواني؟ مي‌گويد: براي اينكه به دانشگاه راه يابم، باز اگر سؤال كنيم دانشگاه را براي چه مي‌خواني؟ مي‌گويد: براي اينكه في المثل دكتر يا مهندس... و غيره شوم. مي‌گوييم: مدرك دكترا و مهندسي را براي چه مي‌خواهي؟ مي‌گويد: براي اينكه فعاليت مثبتي كنم و درآمد خوبي داشته باشم. باز مي‌گوييم: درآمد خود را براي چه مي‌خواهي؟ مي‌گويد: براي اينكه زندگي آبرومند و مرفهي داشته باشيم.
سرانجام مي‌پرسيم زندگي مرفه و آبرومند براي چه مي‌خواهي؟ در اينجا مي‌بينيم لحن سخن او عوض مي‌شود و مي‌گويد: خوب، براي اينكه زندگي مرفه و آبرومندي داشته باشم، يعني همان پاسخ سابق را تكرار مي‌كند. اين دليل بر آن است كه او به پاسخ نهائي، و به اصطلاح به «غايه الغايت» كار خويش رسيده كه ماوراي آن پاسخ ديگري نيست، و هدف نهائي او را تشكيل مي‌دهد. در زندگي معنوي نيز همين طور است. وقتي گفته مي‌شود آمدن انبياء و نزول كتب آسماني و تكاليف و برنامه‌هاي تربيتي براي چيست؟ مي‌گوييم: براي تكامل انساني و قرب به خدا، و اگر سؤال كنند تكامل و قرب پروردگار براي چه منظوري است؟ مي‌گوييم: «براي قرب به پروردگار» يعني اين هدف نهائي است و به تعبير ديگر ما همه چيز را براي تكامل و قرب به خدا مي‌خواهيم امّا قرب به خدا براي خودش (يعني براي قرب به پروردگار).

معرفي منبع جهت مطالعه بيشتر:
ـ تفسير نمونه، ج 13 و 22.
 
پي نوشت:
[1]. مؤمنون/116.


نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:



:: موضوعات مرتبط: مقالات کلاس سوم، ،
نویسنده : محمد رضا تیموری
تاریخ : چهار شنبه 20 اسفند 1393
زمان : 18:57


.:: This Template By : Theme-Designer.Com ::.