«تقيه»

دروس دین و زندگی متوسطه دوم

«تقيه»


علماء شيعه «تقيه» را از واجبات دين دانسته و بخش عمده اي دين را زير چتر تقيه قرار مي دهد. و در تعريف «تقيه» گفته اند: انسان با عمل و قول خود امري را اظهار كند كه با درون و قلبش سازگار نباشد. طبق نظر اهل سنّت اين امر از مصاديق نفاق و صفات منافقين است و در نتيجه غضب خداوند نسبت به آنها را به دنبال دارد، به دليل آية: «و اذا لقوالذين آمنوا قالوا امنّا و اذا خلوا الي شياطينهم قالوا انا معكم انما نحن مستهزئون» (بقره/14)

براي روشن شدن مطلب، در پنج قسمت به توضيح ادعاي فوق و پاسخ آن پرداخته مي شود:


1ـ معناي تقيّه:
تقيه از ريشه «وقي»[1] و مصدر باب اتّقي يتّقي، به معناي پرهيز و حفظ كردن نفس از خطرات است ومعاني و تعاريفي كه در كتب فريقين بيان شده مآل و بازگشتشان به همين معنا است. از جمله از ابن عباس نقل شده كه: «التقيه هو أن يتكلّم بلسانه و قلبه مطمئن بالايمان»[2] تقيه آن است كه انسان با زبان خود به كلمه كفر تكلم كند و حال آن كه قلبش آكنده از ايمان است. همچنين شيخ مفيد مي گويد: «تقيه پوشاندن حق واعتقاد و ظاهر نكردن آن براي مخالفين است در صورتي كه اظهار آن ضرر دنيوي و اخروي داشته باشد».[3]


2ـ فرق تقيه بانفاق:
بعضي مي پندارند تقيه، نوعي نفاق است ولي با كمي دقت و بررسي، ضعف آن آشكار مي شود چرا كه تقيه اظهار كفر و پنهان كردن گوهر ايمان در قلب است و حال آن كه نفاق، اظهار و آشكار كردن ايمان و مستور و پنهان نگاه داشتن كفر و خبث باطن است، پس تقيه و نفاق ضد يك ديگرند. اما آيه 14 سوره بقره كه دليل بر عدم جواز تقيه گرفته شده است با مراجعه به تفاسير شيعه و سني،[4] در مي يابيم كه كسي اين آيه را بر تقيه حمل نكرده است و شاهد بر اين مطلب اين است كه خداوند در مورد اين افراد فرموده: «في قلوبهم مرض»(بقره/10); در قلب هاي آنان مرض و بيماري است. پر واضح است كه شخص تقيه كننده، قلبش سرشار از ايمان و خالي از مرض نفاق است.


3ـ حكم تكليفي تقيّه:
تقيه مانند بسياري از موضوعات شرعي داراي احكام پنج گانه تكليفي است[5] (وجوب، حرمت، استحباب، كراهت و اباحه) و فخر رازي در ذيل آيه 106 سوره نحل به اين مطلب اشاره كرده،[6] و اين ادعا كه تقيه از واجبات دين در بين شيعيان است، صحيح است، ولي نه به اين معنا كه در همه جا تقيه واجب باشد؛ بلكه يكي از اقسام تقيه، تقيه واجب است و چه بسا در بعضي موارد تقيه، حرام هم باشد كه يكي از موارد، جايي است كه موجب فساد دين شود.
امام صادق عليه السلام مي فرمايد: «تقيه ما دامي جائز است كه به فساد دين منجر نشود».[7]


4ـ دلايل جواز تقيه از ديدگاه فريقين:
الف) قرآن: آياتي چند از قرآن مجيد، بر جواز تقيه دلالت دارند كه براي پرهيز از اطاله كلام به ذكر دو نمونه كه مورد اتفاق مفسيرين شيعه و اهل سنت است، مي پردازيم:
1ـ «من كفر بالله من بعد ايمانه الا من اكره و قلبه مطمئن بالايمان... (نحل/106)»; كساني كه بعد از ايمان، كافر شوند ـ بجز آنها كه تحت فشار واقع شده اند در حالي كه قلبشان آرام و با ايمان است. شأن نزول اين آيه، جريان عمار ياسر است كه در مقابل شكنجه كفار قريش مجبور شد كه آنچه از او مي خواهند (كلمه كفر) بر زبان جاري كند و حال آن كه قلبش سرشار از ايمان بود، در همين زمان آيه فوق نازل شد و عمل او را از مصاديق كفر به خداوند خارج ساخت. علماء بزرگي در كتب خود به اين شأن نزول اشاره نموده اند از جمله: فخر رازي در تفسير كبير،[8] قرطبي در الجامع لأحكام القرآن،[9] ابن اثير در الكامل في التاريخ،[10] زمخشري در الكشاف،[11] شيخ طوسي در التبيان[12] و علامه طباطبايي در الميزان.[13] و روشن است كه تقيه نوعي اكراه است و به همين خاطر، بخاري در صحيح اش كتاب مستقلي را تحت عنوان «كتاب الاكراه» آورده و در ذيل آن آيات مربوط به تقيه را بيان كرده و نقل كرده كه: تقيه جائز است تا روز قيامت.[14]
2ـ «و من يفعل ذلك فليس من الله في شييء الا أن تتقوا منهم تقاةً» (آل عمران/28)، و هر كس كافران را دوست بگيرد، هيچ رابطه اي با خداوند ندارد، مگر آن كه از آنها بترسيد. قرطبي در ذيل اين آيه از ابن عباس نقل مي كند كه: اگر كسي مجبور شود بر كلامي كه معصيت خداوند است و از ترس جانش آن را بر زبان جاري كند ولي در قلبش ايمان باشد، ضرري به دين او نمي زند.[15] قرطبي مي گويد تقيه جائز نيست مگر با خوف قتل يا قطع اعضاء و يا اذيت و آزار زياد.[16] البته بخاري[17] و ابن كثير[18] و ديگران نيز اين آيه را براي تقيه يا اكراه مورد استناد قرار داده اند.
ب) سنت نبوي: پيامبر اكرم (ص) كه جز به حق سخن نمي گويد (و ما ينطق عن الهوي) (نجم/3) تقيه كردن را در مواردي تأئيد فرموده اند. از جمله وقتي عمار بعد از تقيه كردن با ناراحتي نزد پيامبر(ص) آمد، حضرت(ص) به او فرمود: «فان عادوا فعدلهم بما قلت»; يعني اگر كفار دوباره تو را مورد آزار و اذيت قرار دادند همان كن كه در گذشته انجام دادي. اين روايت در كتبي همچون تفسير كبير،[19] كشاف،[20] فتح الباري،[21] الكامل في التاريخ،[22] التبيان،[23] مجمع البيان[24] و... نقل شده. حال سئوال مي كنيم آيا عمار كه از صحابه رسول الله (ص) است، منافق بوده و آيا پيامبر صلي الله عليه و آله به او درس نفاق داده است؟!
در حادثه ي ديگر مسيلمه كذاب دو مسلمان را تحت فشار قرار داد تا به رسالت او اقرار كنند، يكي از آنها در ظاهر به رسالت اقرار كرد، ولي ديگري اقرار نكرد و به شهادت رسيد، وقتي خبر به پيامبر (ص) رسيد، فرمود: «اما الأول فقد أخذ برخصة الله و اما الثاني فقد صدع بالحق فهنيئاً له»[25]; يعني مسلمان اول كاري كرده كه خدا به او رخصت داده بود و اما مسلمان دوم فرياد حق سر داده است پس بهشت گواراي او باد.
ج) عقل: خداوند در باطن هر انساني راهنمايي به نام عقل قرار داده است كه از آن به نام رسول باطني ياد مي شود و زير بناي هر ديني با عقل ثابت مي شود چرا كه اصل دين با دين ثابت نمي شود.
حال در شرايطي كه امر مردد شود بين ارتكاب حرام يا ترك فريضه اي و به خطر افتادن اصل دين يا جان انسان، عقل حكم مي كند به حفظ دين و جان و آيه شريفه «ولا تلقوا بايديكم الي التهلكه; خود را با دستان خويش به هلاكت نيافكنيد[26] به اين حكم امر كرده است فخر رازي مي گويد: «اگر كسي مردد شود به خوردن گوشت خوك و مردار و نوشيدن شراب و يا از دست دادن جان، بر او خوردن واجب مي شود، چون حفظ جان واجب است و براي او راهي جز ارتكاب حرام نيست».[27]
5ـ علت اهميت دادن شيعه به تقيه: از مطالب گذشته اصل جواز و عدم حرمت تقيه، نزد فريقين روشن شد، حال اين سئوال مطرح است كه چرا شيعيان به تقيه اهميت بيشتري مي دهند؟
پاسخ اين سؤال با مراجعه به تاريخ روشن مي شود. شيعيان در طول تاريخ اسلام در اقليت بوده و از طرف حكومت ها تحت فشارهاي شديد قرار داشته اند از اين روي براي حفظ كردن اصل مكتب وجان خود مجبور به مخفي كردن عقيده خود بوده اند و اگر اهل سنت هم، چنين شرايطي داشتند به يقين همان كاري را مي كردند كه شيعيان كرده اند. در پايان به ذكر چند نمونه از آزار و اذيت و قتل شيعيان از لسان تاريخ مي پردازيم:
1ـ بلاذري نقل مي كند: امام حسين عليه السلام در فرازي از نامه اش به معاويه چنين مي نويسد:
تو بودي كه به زياد دستور دادي هر كس بر دين و عقيده علي عليه السلام است او را بكش و او نيز شيعيان علي عليه السلام را كشت و مثله كرد.[28]
2ـ خطيب بغدادي مي نويسد: متوكل عباسي «نصر بن علي جهضمي» را به علت حديثي كه درباره منقبت علي عليه السلام و فاطمه (س) و امام حسن و امام حسين عليهما السلام نقل كرده بود هزار تازيانه زد و دست از او برنداشت تا آنكه شهادت دادند او از اهل سنت است.[29]
اما روايتي كه در سؤال آمده كه دين نزد شيعيان زير چتر تقيه است، از چند جهت قابل بررسي است.
اولا: از نظر سند خدشه دار است و از روايات مجهول است چون در سلسله سند آن شخصي به نام ابو عمر اعجمي وجود دارد كه شخص مجهولي است (در كتب رجالي نامي از او برده نشده و يا نام برده شده ولي ناشناخته است).
ثانياً: معناي روايت اين نيست كه شيعيان دين را با تقيه ثابت مي كنند بلكه معنايش اين است كه در مواقعي تقيه واجب است، مثل حفظ كردن دين، و حتي در ذيل حديث گفته شده كل دين در گرو تقيه است و كسي كه در موارد خاص تقيه نكند كل دين اش را از دست داده (لا دين لمن لاتقية له).
در پايان ذكر اين نكته ضروري است كه امروزه شيعيان از حالت اقليت و انزوا و شرائط خاص و فشارهاي سياسي تا حدودي خارج شده اند و لذا كمتر به تقيه روي مي آورند و شاهدش اين است كه شيعيان افكار و عقائد خود را در معرض ديد جهانيان قرار داده اند.

پي نوشت ها:
[1] . احمد بن فارس، معجم مقاييس اللغة، دفتر تبليغات، ج 6، ص 131، ذيل ماده «وقي».
[2] . قطربي، تفسير قرطبي، دار الكتاب، ج 4، ص 57، ذيل آيه 28 آل عمران.
[3] . مفيد، محمد بن محمد، تصحيح الاعتقاد، منشورات الرضي، 1363 ش، ص 115.
[4] . تفسير قرطبي، تفسير كبير از فخر رازي، الميزان ، علامه طباطبائي و...، ذيل آيه 14 سوره بقره.
[5] . مكارم شيرازي، ناصر، القواعد الفقيه، انتشارات مدرسه امير المؤمنين، چاپ دوم، 1410، ص 388. (قال: المعروف بين الاصحاب)
[6] . فخر رازي، تفسر كبير، دارالكتب العلمیه، ج 20، ص 98.
[7] . حر عاملي، وسايل الشيعه، آل البيت، ج 16، باب 25 از ابواب امر به معروف، ج 6، ص 216.
[8] . فخر رازي، تفسير كبير، دارالكتب العلميه، ج 20، ص 67، ذيل آيه 106 نحل.
[9] . تفسير قرطبي، همان، ج 10، ص 180، ذيل آيه فوق.
[10] . ابن اثير، الكامل في التاريخ، دار احياء التراث العربي، چاپ اول، 1408، ج 1، ص 491.
[11] . زمخشري، كشاف، ادب الحوزه، ج 2، ص 636، ذيل آيه فوق.
[12] . طوسي، التبيان في تفسير القرآن، مكتبة الاعلام الاسلامي، چاپ اول، 1409 ق، ج 6، ص 121، ذيل آيه فوق.
[13] . طباطبائي، الميزان، بيروت، اعلمي، ج 12، ص 358، ذيل آيه فوق.
[14] . بخاري، محمد بن اسماعيل، صحيح بخاري، بيروت، دار احياء التراث العربي، ج 9، ص 24، كتاب لاكراه.
[15] . تفسير قرطبي، همان، ج 4، ص 57.
[16] . همان.
[17] . صحيح بخاري، همان.
[18] . تفسير ابن كثير، دارالمعرفة، ج 1، ص 357، ذيل آيه فوق.
[19] . تفسير كبير، همان.
[20] . كشاف، همان.
[21] . ابن حجر عسقلاني، فتح الباري (شرح صحيح بخاري)، مكتبة الغزالي، ج 12، ص 312، كتاب الاكراه (89).
[22] . ابن اثير، الكامل في التاريخ، همان.
[23] . تبيان، همان.
[24] . مجمع البيان، انتشارات ناصر خسرو، ج 6، ص 597.
[25] . تفسير كبير، همان، ص 98 و كشاف، همان، ص 637.
[26] . بقره/19.
[27] . تفسير كبير، همان.
[28] . بلاذري، انساب الاشراف، دار الفكر، ج 5، ص 129، ذيل ترجمه معاويه.
[29] . پيشوايي، مهدي، سيره پيشوايان، ص 589 (به نقل از تاريخ بغداد، بيروت، دار الكتب العربي، ج 13، ص 289).


نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:



:: موضوعات مرتبط: مقالات کلاس سوم، ،
نویسنده : محمد رضا تیموری
تاریخ : پنج شنبه 10 دی 1394
زمان : 16:39


.:: This Template By : Theme-Designer.Com ::.